اشعار شب هشتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اکبر(ع)
ناباورانه میبرم ای باورم تو را
ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را
سخت است روی سطح عبا جمع کردنت
پاشیدهاند بس که به دور و برم تو را
پا را مکش که شیون زنها بلند شد
سوگند میدهم به دل دخترم تو را
لبخندها بلندتر از قبل میشود
وقتی که میکشم به دو چشم تَرم تو را
حالا صدای هلهلهها هم بلند شد
یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را
جای منِ شکسته ببین در میان خون
با دست خُرد شانه زده مادرم تو را
وای از حرم که مینگرد ساعتی دگر
بر نیزه میبرند کنار سرم تو را
میخواستم بغل کنمت باز هم ولی
تکه به تکه در بغلم میبرم تو را
حسن لطفی
**********************
تو در تجلّياتِ الهي چنان گمي
دنبال مرگ ميروي و در تبسمي
آري جلو جلو تو به معراج رفته اي
مبهوت مانده ام که تو در عرش ِ چندمي
باز از مسيح حنجرهي خود اذان ببار
بر اين کوير تشنه بنوشان ترنمي
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پيغمبرانه با خود حق در تکلمي
شوق وصال ميچکد از هر نگاه تو
لبريز عشق و شور و خروش و تلاطمي
پر باز کن برو ! که مجال درنگ نيست
جاي تو خاک، اين قفس تيره رنگ نيست
اين گونه بود بر تو سلام و درودشان
ديدي چه کرد با تو نگاه حسودشان
از کينهي علي همه آتش گرفته اند
اما به چشم هاي تو ميرفت دودشان
محراب ابروان تو را برگزيده اند
شمشيرهاي تشنه براي سجودشان
طوفان خون به پا شده در بين قتلگاه
دور و بر تنت ز قيام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علي !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
ديدم چگونه پهلويت از دست رفته بود
در حمله هاي وحشي و سرخ و کبودشان
اين پلک هاي زخمي خود را تکان بده
لب باز کن بر اين پدر پير جان بده
یوسف رحیمی
**********************
خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت
حالا که تیر خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم ... به کسوت زهرا ببینمت
خوبست اینکه حداقل مادر تو نیست
ورنه چگونه در بر لیلا ببینمت
جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده اینها ببینمت
ترسم ز عمه بود بیاید... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... یا ببینمت؟
تشنه نرفته است ز خون تو دشنه ای
باید به نیزه ها نگرم تا ببینمت
محمد بیابانی
**********************
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی علی اکبرتر از تو نیست
منطق قبول داشت که با خلق و خوی تو
شخصی میان خلق پیمبرتر از تو نیست
آنان که در شجاعت تو شک نموده اند
خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست
آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد
از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست
ساقی کنار حوض نشسته است منتظر
حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست
پایین پای بابا افتاده ای علی
اکنون به دشت جسمی پرپر تر از تو نیست
مجید تال
**********************
میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت را
و بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت را
برای اینکه به من جات را نشان بدهی
به زور سعـی نکن بشنوم صدایت را
که رقص آنهمه شمشیرهای خون آلود
در آن مـیانه نـشان می دهند جایت را
علی بخاطر من چـشـم هات را واکـن
مگـر بــمـیـرم و باور کنم عزایت را
دلـم شـبـیه وجـود تـو پاره پاره شده
گرفـته سرخی خون روی باصفایت را
تـمـام زخـمـی و پـیش پـدر نمی نالی
بنازم ایـنهـمه خودداری و حیایت را
خـدا مگـر به من آغوش چند تا بدهد
که تا بـغـل بکـنم تکه تکه هایت را
چـقــدر تـلخ و غـریـبانه تجربه کردم
به محـض دیدن تـو درد بـینهایت را
علی اصغر ذاکری
موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - شهادتشب هشتم محرم
برچسبها: اشعار شب هشتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اکبر(ع)